روشا ساداتروشا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

✿✿روشا هدیه آسمانی✿✿

مادر ...

کودکی که اماده ی تولد بود نزد خد ا رفت و از او پرسید ،می گویند مرا فردا به زمین میفرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی انجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و اواز و شادی کاری ندارم . خداوند لبخند زد :فرشته ی تو برایت اواز خواهد خواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد وشاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چه طور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان انهارا نمی دانم ؟ خداوند او را نوازش کرد ...
12 تير 1390

تیر 90_روزهای اول

روز های اول تیر ماه خیلی سریع گذشت .  من مدام به تایپ مطالب وبلاگ سرگرم بودم . با سازمان ثبت احوال تماس گرفتم که 100% اطمینان حاصل کنم که روشا سادات از نظرشون بلامانع است . البته همونطور که قبلا گفته بودم روشا رو از سایت خود سازمان پیدا کرده بودم  و میدونستم که مانعی نداره ولی با همراه شدن سادات نسبت به این قضیه شک کردم  ولی خدا رو شکر بهم گفتن هر اسمی که مجاز باشه اومدن سید و سادات روش مشکلی ایجاد نمیکنه . یه روز هم از موسسه رویان آدرس سایت رو گرفتم که بتونیم مدارک لازم رو تکمیل کنیم .یه سری آزمایشات هم اوایل ماه نهم باید انجام بدیم .سعی می کنم تو پست های بعدی راجع به این موسسه اطلاعاتی رو در اخ...
10 تير 1390

اخرای بارداری

روز شنبه 28 ام رفتیم مطب دکتر و طبق معمول وزن و فشارو شنیدن صدای قلب شما . وزنم شده بود 5/67 که دکتر خدا رو شکر خیلی راضی بود . بعد هم در مورد بند ناف رویان ازش سئوال کردم که فهمیدم یک سری آزمایشات رو اوایل ماه نهم باید انجام بدم و بعد برای ثبت نام اقدام کنیم . دکتر هم بهم گفت که دیگه کپسول امگا 3 رو نخورم چون این کپسول انعقاد خون رو کم میکنه و موقع سزارین مشکل میشه ولی بعدش دوباره تا 3 ماه بخورمش چون از افسردگی پس از زایمان جلوگیری می کنه . روشا ساداتم ,  بودنت هدیه ایست برای قلب کوچکم و آرزوی من شادی دل دریایی توست . ...
29 خرداد 1390

خونه عمه فاطی

روز پنچ شنبه همزمان با روز پدر رفتیم خونه عمه فاطی اینا چون هم بابایی اینا بودن و هم عمه فائزه اینا اومده بودن .  عمه فاطی واسه ناهار مرغ و خورش سبزی درست کرده بود.عمه فائزه هم از شاهرود دلمه برگ اورده بود . همه چیز خیلی خوشمزه و عالی بود . بعد از ناهار بابا مهدی رفت دنبال کارهای عقب افتادش ما هم کمی استراحت کردیم و بعد من و عمه فائزه کلی با هم حرف زدیم . بعد از اون رفتیم خونه ی آقای بیانی اینا که هم عید دیدنی باشه و هم سری زده باشیم .اونا از دیدن ما خیلی خوشحال شدن چون فکر نمی کردن ما هم بریم پیششون . خانم بیانی از مکه برام یه لباس خواب خیلی خوشگل اورده بود . انشاالله ما هم ...
27 خرداد 1390

روز پدر

 به مناسبت 26 خرداد: نازد به خودش خدا که حیدر دارد دریای فضائلی مطهر دارد همتای علی نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد. میلاد با سعادت امام علی (ع)  رو به همه تبریک و تهنیت عرض می کنم .   روز پدر رو تبریک میگم به : تکیه گاه لحظات پر مخاطره ی زندگی : پدرم ( بابا عطا – روحش شاد و یادش گرامی ) همسفر جاده ی پر فراز و نشیب زندگی : همسرم ( بابا مهدی ) و بابایی محمود عزیز .   ...
25 خرداد 1390

آرزومندم ...

روزگارت بر مراد                      روزهایت شاد شاد آسمانت بی غبار                     سهم چشمانت بهار قلبت از هر غصه دور                     بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ                   عمر شیرین...
20 خرداد 1390

سونوگرافی معمولی

روز 8 خرداد من و باب رفتیم مطب دکتر برای چکاپ . فشارم مثل سابق بود و وزنم 64 کیلو شده بود . دکتر برام سونوگرافی نوشت چون از 23 اسفند هیچ سونویی انجام نداده بودم . 2 روز بعد رفتیم سونوگرافی که یکی از دوستام ( نوشین جون ) معرفی کرده بود .دکتر فوق العاده خوب و با حوصله ای بود . ابتدا صدای قلبت رو برامون گذاشت گوش دادیم و بعد دونه دونه اعضای بدن رو بهمون نشون داد . کلی هم گفت نی نی تون چه چشمای درشتی داره. موقعی که جنسیتت روبرای اطمینان بیشتر پرسیدیم دوباره روز از نو  روزی از نو. مگه میذاشتی دکتر ببینه.فکر کن دکتری که معروفه تو 14 هفتگی دقیقا تعیین میکنه یه ربع داشت ور میرفت . منم تو ...
11 خرداد 1390

دیدن سیسمونی

بعد از چیده شدن اتاق خوابت , یه روز رفتم آرایشگاه و موهام رو کوتاه کردم .  این  مدل خیلی بهم میومد و بابا هم دوستش داره .  فرداش بابایی , مامانی  و خاله رشیده ( خاله بابا) اومدن خونمون و وسایل شما رو دیدن . کلی هم برای وسایل ذوق کردن .خاله جون زخمت کشیده بودند و برای شما یه بلوز دکمه دار و واسه من یه چراغ تزیینی به خاطر روز مادر اوردند . مامان جون واسه ی شام ماکارونی و سوپ درست کرده بود که خیلی خوشمزه شده بود و همه خوششون اومده بود . بعد از شام خاله راجع به مارک mamalove  پرسید و خیلی تاکید کرد که با فاطمه جون (همون  دختر خاله بابا مهدی که گفتم بارداره ) صحبت کنم که اونا ...
7 خرداد 1390

چیدن وسایل اتاق جیگر طلا

اولین روز خرداد ماه بود که ما یه کارگر مرد رو که خیلی تعریفش رو شنیده بودم آوردیم که هم خونه هم اتاقی که قرار بود وسایل شما رو بچینیم تمیز کنه . من و مامان جون هم افتادیم به جون داخل کمد ها و کشوها و بوفه ها .   دیگه حسابی همه جا تمییز شد و به قول بابا مهدی یه خونه تکونی حسابی کردیم . انصافا اون آقا هم خیلی تند و تر و تمییز کار کرد . روز دوم هم طبق قراری که با شرکت بالسا گذاشته بودیم برای شب تولد حضرت فاطمه سرویس رو برای نصب اوردن . کار نصب از ساعت 4 تا 8.5  طول کشید . بابا مهدی هم طرفای ساعت 6 اومد خونه و یه سبد گل ب...
4 خرداد 1390

روز مادر

به مناسبت 3 خرداد روز زن و مادر :                                                                                                      ...
4 خرداد 1390