مادر ...
کودکی که اماده ی تولد بود نزد خد ا رفت و از او پرسید ،می گویند مرا فردا به زمین میفرستی اما من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی انجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته ام ، او در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود. کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و اواز و شادی کاری ندارم . خداوند لبخند زد :فرشته ی تو برایت اواز خواهد خواند وهر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد وشاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چه طور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان انهارا نمی دانم ؟ خداوند او را نوازش کرد ...
نویسنده :
مامان الهه
17:01